ابوبکر و عمر و عده دیگری از مهاجرین نیز به جمع آنان می روند و در امر تعیین حاکم با یکدیگر نزاع می کنند. سخنگوی مجلس از طرف انصار، سعد بن عباده و حباب بن منذر، و از طرف مهاجران ابوبكر و عمر و ابوعبیده بودند و در پایان دو نفر از انصار نیز به منظور كارشكنی در كار سعد بن عباده سخن گفتهاند. اینك متن سخنان آنان:
ـ سعد (خطاب به انصار): شما فضیلتی دارید كه هرگز دیگران آن را ندارند: پیامبر گرامی(ص) سالها در میان كسان خویش مردم را به آیین توحید دعوت نمود، ولی جز گروه كمی به او ایمان نیاوردند، و همانها نیز توانایی دفاع از او را نداشتند، ولی شما انصار! به او ایمان آوردید، از او و یاران او دفاع نمودید، و با دشمنان او از در جنگ وارد شدید تا در نتیجه مردم آیین او را پذیرفتند و شمشیرهای شما بود كه عرب را در برابر او تسلیم نمود. هنگامی كه پیامبر دیده از جهان پوشید از شما راضی و چشمش به شما روشن بود، از این روی لازم است زمام امور را به دست بگیرید و شما از همة مردم به این كار شایستهتر و سزاوارتر هستید. منظق سعد این بود كه چون ما به پیامبر و یاران او پناه دادهایم و از او و یارانش دفاع كردهایم و با دشمنان او پیكار نمودهایم پس برای زمامداری از دیگران سزاوارتر هستیم. اكنون ببینیم كه منطق مهاجرین حاضر در مجلس در برابر آنان چه بود؟
ـ ابوبكر: مهاجران، نخستین گروهی هستند كه به آیین او ایمان آورده و به این فضیلت مفتخر شدهاند، آنان در شداید و سختیها بردباری به خرج دادهاند، از كمی افراد نهراسیدند، آزار دشمنان را به جان خریدند و از ایمان و آیین او دست برنداشتند. ما هیچگاه خدمات و فضایل شما انصار را انكار نمیكنیم و به طور مسلّم پس از مهاجران شما بر دیگران برتری دارید، از این روی امارت و فرمانروایی از آن مهاجران، و وزارت از آن شما باشد و ما امیر باشیم و شما وزیر و هیچ كاری را بدون مشورت شما انجام نمیدهیم. تكیه گاه مهاجران در برتری خود این بود كه آنان نخستین كسانی بودند كه پیامبر را تصدیق نموده و به آیین او گرویدهاند.
ـ حباب بن منذر: ای گروه انصار! زمام امور را به دست بگیرید. دیگران در سایة قدرت شما زندگی میكنند و هیچ كس جرأت ندارد كه بر خلاف شما كاری صورت دهد. شما دارای قدرت و جمعیت بیشتری هستید. هرگز دودستگی را به میان خود راه ندهید، كه نتیجهای جز تباهی ندارد و اگر مهاجران بر قبضه كردن حكومت اصرار ورزند باید مسئله را از طریق «دو امیری» حل كنیم، و فرمانروایی از ما و فرمانروایی از آنان تعیین گردد.
(بنابراین منطق انصار در این مناظره فزونی نفرات و نیرومندی جبهة آنان است و میگویند چون ما قوی و نیرومند هستیم باید فرمانروا از میان ما انتخاب گردد.)
ـ عمر: هرگز دو شمشیر در یك غلاف جای نمیگیرد، بخدا سوگند عرب به حكومت و فرمانروایی شما تن در نمیدهد در صورتی كه پیامبر آنها از غیر شماست، ولی عرب إبا نمیورزد كه زمام امور آنان را كسی بر عهده بگیرد كه پیامبر آنها از قبیلة اوست، چه كسی میتواند در حكومتی كه محمد آن را پیریزی كرده است با ما جنگ و نزاع كند در حالی كه ما از نزدیكان و خویشاوندان او هستیم. (پس در این گفتگو عمر، ملاك شایستگی برای زمامداری امّت را پیوند خویشاوندی با پیامبر قرار داد، و از این روی گروه مهاجر و در رأس آنان قریش را احق و شایستهتر برای اشغال آن مقام دانسته است.)
«حباب بن منذر» بار دیگر بر قدرت و نیرومندی یاران انصار تكیه كرده و گفت: ای گروه انصار به سخن عمر و همفكران او گوش فرا ندهید، آنان دست شما را از فرمانروایی كوتاه میسازند. اگر نپذیرفتند، همه را از این سرزمین بیرون كنید. شما به این كار شایستهتر از دیگران هستید، در پرتو شمشیرهای شما دیگران به این آیین گرویدهاند. ـ عمر: خدا ترا بكشد! ـ حباب: خدا ترا بكشد! ـ ابو عبیده: (وی با دادن رشوهای به انصار نظریة واگذاری حكومت به گروه مهاجر را چنین تأیید كرد): أی گروه انصار! شما نخستین كسانی بودید كه پیامبر گرامی را كمك كردید، هرگز سزاوار نیست كه نخستین فردی باشید كه سنّت و راه او را تغییر میدهد. در اینجا یك نفر از انصار، به نام بشیر بن سعد، كه خود پسر عموی سعدبن عباده (كاندیدای نیمی از انصار برای خلافت) بود برخاست، و با آنكه انتظار میرفت جریان را به نفع آنان تمام كند، برخلاف انتظار وی روی عداوت و كینهای كه به سعدبنعباده داشت منطق عمر را تأیید كرد و رو به خویشاوندان خود كرد و گفت: محمد از قریش است و خویشاوندان وی بر خلافت از دیگران اولی و شایستهترند، هرگز شما را نبینم كه با آنان در این موضوع به نزاع برخاستهاید.
طرفین سخنان خود را گفتند و هیچكدام نتوانست دیگری را قانع كند. در این لحظه ابوبكر از فرصت استفاده كرد و به سان یك دیپلمات كهنهكار برگ جدیدی به زمین زد و گامی جلوتر نهاد و تصمیم گرفت كه دونفر را معرفی كند تا مردم با یكی از آن دو نفر بیعت كنند، خصوصاً مشاهده كرد كه در میان جبهة انصار وحدت كلمه وجود ندارد و بشیربن سعد مخالف سعدبن عباده (رئیس خزرج) میباشد. از این روی با رندی خاصی به گفتگو خاتمه داد و گفت:
خواهشمندم از اختلاف و دودستگی دوری كنید، من خیرخواه شما هستم، بهتر است دامنة سخن را كوتاه سازید و با یكی از این دو نفر، عمر و ابوعبیده، بیعت كنید.
عمر و ابو عبیده گفتند: هرگز بر ما سزاوار نیست كه با وجود شخصی چون تو زمام امور را در دست بگیریم. از میان مهاجران هیچ فردی در فضیلت به پایه تو نمیرسد. تو همنشین پیامبر گرامی(ص) در غار «ثور» بودی، به جای پیامبر نماز خواندی، و وضع مالی تو بهتر از ما است، دستت را به ما ده تا ما با تو بیعت كنیم. در این لحظه ابوبكر فوراً بدون اینكه سخن بگوید و بدون اینكه دو مرتبه تعارف كند دست خود را دراز كرد و از رازی كه بر دل بود پرده برداشت، و روشن شد كه پیش كشیدن عمر و ابوعبیده، رنگ جدّی نداشته و جز تعارف و هموار كردن راه بر خود چیزی نبوده است. ولی پیش از آن كه عمر، دست ابوبكر را به عنوان بیعت بفشارد، بشیرین سعد بر هر دو سبقت جست و دست او را قبل از همه به عنوان بیعت فشرد، آنگاه این دو نفر، دست ابوبكر را به عنوان جانشین رسول خدا فشرده و در همین لحظه شكاف عمیقی كه از سخنان بشیر پیشبینی میشد، در میان جبهة انصار پدیدار شد و عقبنشینی انصار قطعی گردید. حباببن منذر از بیعت بشیر، كه خود از انصار بود، سخت برآشفت، و فریاد زد: بشیر! نمك نشناسی كردی و بر پسر عموی خود رشگ بردی و نخواستی حكومت از آن او باشد. بشیر گفت:
-هرگز جریان از این قرار نیست، بلكه نخواستم در حقّی كه خدا آن را برای گروه مهاجر قرار داده است به نزاع برخیزم. «اسیدبن حضیر» كه رئیس اوس بود و هنوز عداوتهای دیرین خود با رئیس خزرج را در دل مكنون و پنهان داشت (مجموع اوس و خزرج گروه انصار را تشکیل می دادند)، رو به افراد قبیلة اوس كه در مجلس حضور داشتند كرد و گفت: برخیزید و با ابوبكر بیعت كنید زیرا اگر سعد زمام امور را به دست بگیرد خزرجیان یك نوع فضیلت و برتری بر ما پیدا میكنند. از این روی گروه اوس نیز به فرمان رئیس خود با ابوبكر بیعت كردند. در این لحظه آن گروه از مردم كه اراده ای از خود ندارند دست ابوبكر را به عنوان فرمانروا فشردند و هجوم آنها سبب شد كه سعد زیر دست و پا له گردد!
ناشناسی گفت: رئیس خزرج زیر دست و پا مانده، حال او را رعایت كنید! ولی عمر از این بیاحترامی خوشحال بود و گفت: خدا او را بكشد، زیرا چیزی برای ما بالاتر از بیعت با ابوبكر نیست! خود عمر كه بعدها سرگذشت سقیفه را بیان میكرد رمز بیعت خویش با ابوبكر را چنین توضیح داد: اگر ما بدون اخذ نتیجه جلسه را ترك میگفتیم ممكن بود انصار پس از ما اتّفاق نظر پیدا كنند، و برای خود رئیسی برگزینند. اجتماع سقیفه با انتخاب ابوبكر برای خلافت به نحوی كه بیان شد به كار خود خاتمه داد، و ابوبكر، در حالیكه عمر و ابوعبیده و گروهی از اوسیان دور او را گرفته بودند رو به مسجد رسول خدا آورده، و سعد نیز با تمام یاران خود به منزل خویش رفت.
برای اطلاع از ماجرای سقیفه به كتابهای زیر مراجعه فرمایید: الف) ماجرای سقیفه از محمدرضا مظفر. ب) مظلومی گمشده در سقیفه. ج) صفحه ای از تاریخ سیاسی اسلام خلیل عزمی. د) تاریخ طبری(ج ۳، حوادث سال یازدهم). ذ) شرح ابنأبیالحدید ۲/۲۲-۶۰).